رفتی نگاهم مانده بر زیبایی قاب خیال تو

تنها نشستم با امید خاطرات بی زوال تو

هفت آسمان شهر چشمانم شده ابری و طوفانی

می بارد از بخت بد و تنهایی و وصل محال تو

می دادم آن خاکستر تردید و غم بر باد اگر پُر بود

در جام رویاهای من یک جرعه از عشق زلال تو

دیگر به جز تکرار نامت بر لبم حرف و کلامی نیست

حرف حساب من فقط عشق تو و شعر وصال تو

بیگانه هستم با تمام واژه هایی که نمی دانند

بین من و تو نیست راهی جز تو و رد خیال تو

نظرات 1 + ارسال نظر
رویا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ http://delsokhte.blogsky.com

سلام
حدیث دل و تنهایی تنها قصه ایست که پایانی ندارد
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد