سِحر سَحَر

دیشب سِحر سَحَر را با همه ی وجود حس کردم. من بودم و یادِ تو و عشق.

من بودم و یادِ تو و خدا.

شیطان جایی در بین ما نداشت.

من بودم و کسانی که دوستشان دارم. من بودم و کسانی که دوستم دارند.

از سَحَر تا حالا در حال دویدن هستم اما خسته نیستم چون در تمام این مدت تو با من بودی.

حالا دیگر سَحَر را دنباله ی شب نمی دانم. حالا می گویم سَحَر یعنی ابتدای صبح.

 

الفبای انتظار...

خداوندا!

ما مدعیان دروغزن انتظاریم. حرف از چشم انتظاری محبوب می زنیم٬ اما به اندازه ی ساده ترین دوستانمان هم گوش به زنگ آمدنش نیستیم. الفبای انتظار را به ما بیاموز و لذت انتظار را به ما بچشان.

خدایا!

کجاست همراهی٬ همدمی٬ همنفسی؟ به ستوه آمدیم از این همه بی کسی!

خدایا!

در این وانفسای آخرالزمان٬ که عموم خلایق بنده ی نان یا برده ی شیطان گشته اند٬ جرعه ای آزادگی نصیب ما فرما.

خدایا!

شیعه ی آخرالزمان را همین شرمساری بس که محبوب و مرادش مدام یاد او کند و او هیچ از مراد خویش یاد نکند. ما را از این شرمساری برهان.

خدایا!

تنها چاره ی جاهلیت آخرالزمان٬ ظهور حجت خاتم است٬ در فرجش تعجیل فرما.

خدایا!

به که باید گفت جز خودت که هجرت محبوب٬ ریشه ی طاقتمان را سوزانده و درخت وجودمان را به خشکی نشانده است.

خدایا!

ما اگر بد کنیم٬ تو را بنده های خوب بسیار است. تو اگر مدارا نکنی٬ ما را خدای دیگر کجاست؟

                

                                            سید مهدی شجاعی