می خواهم عبور کنم

 

مرگ٬ انتخاب من نیست

ولی اگر روزی سراغم آمد به رویش لبخند خواهم زد

اینها که می نویسم نه از روی غم است و نه از ناامیدی

تنها حقیقت است که نقاب از چهره برداشته

دنیا چیز زیبایی برای دیدن ندارد

این روزها این گذرگاه برایم چه قدر صعب العبور شده

گذرگاهی که چشم اندازش تنها کویر است و برهوت و آتش

من تمام رویاهایم را در این مسیر باخته ام

بی آرزو شده ام

توقّف٬ در این گردنه های هول انگیز را نمی خواهم

می خواهم از آن عبور کنم

من در پی مقصد این راه دشوارم

فقط همین

 

اسیر فراق

 

 

این روزها شاهد جنگ وحشتناکی هستم

روحم و جسمم بدجوری به جان هم افتاده اند

گاهی روح٬ غالب است و جسم٬ مغلوب

و گاهی برعکس

من هم بی طرفانه٬ گوشه ای می نشینم به تماشایشان

ولی دیگر نمی توانم بی طرف باشم

چه قدر دردناک است آن لحظاتی که روحم زخم بر می دارد

دردی جانکاه و طاقت فرسا که تاب و توانم را از من می گیرد

کاش روحم برای همیشه جسمم را از میدان به در می کرد

خسته شدم از این جسم مزاحم

نمی خواهمش

ولی دست از سرم بر نمی دارد

منتظر روزی هستم که روحم فاتح این جنگ شود

و من فرمانرواییش را تبریک بگویم

آن روز٬ روزیست که دیگر؛

اسیر فراق نخواهم بود

 

نوشته ای از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است

 

 

لیلی؛ نام تمام دختران زمین است

خدا مُشتی خاک را برگرفت

می خواست لیلی را بسازد

از خود در او دمید

و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد

سالیانیست که لیلی عشق می ورزد

لیلی باید عاشق باشد؛

زیرا خدا در او دمیده است

و هر که خدا در او بدمد٬ عاشق می شود

لیلی؛ نام تمام دختران زمین است

نام دیگر انسان.

 

خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید

آزمونتان تنها همین است: عشق

و هر که عاشق تر آمد نزدیکتر است

پس نزدیکتر آیید

نزدیکتر.

 

عشق کمند من است

کمندی که شما را پیش من می آورد

کمندم را بگیرید

و لیلی کمند خدا را گرفت

خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست

گفتگو با من

با من گفتگو کنید

و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد

لیلی همصحبت خدا شد.

 

خدا گفت:

عشق٬ همان نام من است

که مُشتی خاک را بدل به نور می کند

و لیلی مُشتی نور شد در دستان خداوند.